تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

تبسم و جدال با ویروس

سلام بعد از اومدن از چادگان دخترم روز بعدش هرچی می خورد بالا می اورد حالا فقط شیرم رو می خوره و لب به غذا نمی زنه دکتر هم که بردیمش گفت ویروسه شربت ضد ویروس و ضد تهوع بشد داد بچم خیلی لاغر شده مامان براش بمیره نبینم بی حال یه گوشه ای افتاده باشی گل مامانی فعلا خداحافظ
31 شهريور 1393

سفر به شهر ساحلی چادگان

سلام به همه ما اومدیم جای همه خالی رفتیم به شهر زیبا و تفریحی چادگان عمو داوود ویلا گرفته بود و من و تبسم و بابا احمد و عمه زهرا  و عالی و مامان فرزانه و بابا محمود و دو تا از خاله های شوهرم هم ما را در این سفر دو روزه همراهی می کردند. روی هم رفته سفر خوبی بود . این دومین باری بود که من و تبسم امسال می رفتیم چادگان. کلی مامان مهدیه از تبسم جونی عکس گرفته......... ببینید        لطفا بقیه را در ادامه مطالب دنبال منید:     اینا همه وسایل تبسم خانم هستا.......چون همه گفته بودن هوا سرده من کلی لباس گرم و پتو واسه تبسم جان بر داشته بودم اینم مهدیار و ...
30 شهريور 1393

تاتی

تاتی   قدم رو      یک پا عقب اون جلو                تبسم جون یواش یواش رو پا خودت راه برو این شعریه که تبسم جان با کمک من داره تاتی می کنه واسش می خونم. دخمله نازم خیلی دوست داره رو پاهای کوپولوی خودش راه بره. چند روزی هست که چند دقیقه به تنهایی می ایسته ولی هنوز قدم بر نداشته به امید روزی که دختره قشنگه من راه بره. ...
26 شهريور 1393

شیطنت های تبسم خانم

سلام به همه مادرانی که مثل من مراقب بچه هاشون هستند دیگه کنترل دخملی  سخت شده تبسم از 7 ماهگی شروع کرد به ایستادن و مرتب می خورد زمین .......از بس خورده زمین سر بچم سفت شده دیگه دخترم یاد گرفته وقتی بلند میشه و می ایسته خودش بشینه روی زمین............ دیگه می تونه یک لحظه کوتاه بدون گرفتن جایی باایسته با گرفتن دیوار راه بره جدیدا زیر هرچی مبل و صندلی و میز ناهار و ............که باشه میره بدون اینکه سرش به جایی بخوره از ایجاد سر و صدا لذت میره........... دیروز موقع ناهار خوردن چند بار حمله کرد تا غذا ها رو بریزه جلو شو گرفتیم.. بعد از خوردن غذا با قاشق من محکم زد روی بشقابخورشت خوری و شکستش و بعد یه لبخندی زد و ...
18 شهريور 1393

تبسم

تبســـــــــــم....     ✿ 。 تبسم خرجي ندارد ولي چيز هاي بسياري را مي آفريند .       تبسم بدون اينكه دهنده اش را فقير كند ، گيرنده اش را ثروتمند مي سازد .   تبسم يك لحظه بيش پايدار نيست ولي گاهي خاطره اش تا ابد باقي مي ماند .   تبسم   خستگي را برطرف و افراد مايوس را اميدوار مي كند .   تبسم اشعه آفتاب است براي افسردگان و بهترين پادزهر طبيعي است براي ناراحتي .   ...
12 شهريور 1393

تبسم درتولد مهدیا

سلام امروز تولد مهدیا دختر خاله احمد جان بود و من و تبسم رفتیم تولد از بس اونجا بچه بود و هر کدوم مشغوله شیطنت بودند نتونستم عکس بگیرم تبسم خانم هم طبق معمول مشغول شیطنت و نگاه کردن و بازی کردن با محیط اطرافش بود . در کل خیلی خوش گذشت.                 من و تبسم یه یلوز و شلوارک قرمز رنگ به مهدیا جون هدیه دادیم. بعد از بریدن و کیک و دادن هدایا عصرونه سالاد الویه خوردیم.            بعد هم رفتیم خونه دایی جون رسول واسه دیدنش و یه کادو هم یادگاری واسشون بردیم از اینجا دیگه عکس دارم ...
12 شهريور 1393

عروسی دایی رسول

سلام به همگی ما اومدیم.............. جای همگی خالی خیلللللیییییییییییییییییییییی خوش گذشت شنبه هفته پیش رفتم خونه مامانم تا روز پنج شنبه.......................یه حالی داد..................... 5 روز خونه مامان بودن خیلی با صفاست...........البته کمک و هم فکر مامان و بابا هم بودم   عروسی دایی روز تولد حضرت معصومه و روز دختر هم زمان شد روزت مبارک دخترم   واسه عروسی تالار گرفته بودیم ولی چون مهمان از شهرستان داشتیم باید زودتر خونه رو آماده پذیرایی می کردیم تا روز عروسی بعد از اینکه از آرایشگاه اومدم من و همسری و تبسم جان رفتیم آتلیه حتما عکسای آتلیه رو واستون نشون خواهم داد اینم عکسای عروسی ...
8 شهريور 1393

عروسی

5 شهریور روز چهارشنبه  همین هفته عروسیه دایی رسوله دایی جون داره داماد میشه .....یه آقا داماد خوش تیپ جاز زندایی رو پدر و مادرش چیدند و همگی داریم مقدمات عروسی رو برپا می کنیم امید وارم در کنار هم خوش بخت باشند. آمن دختره قشنگ من اولین بار هست که میره عروسی............حالا عروسی دایی جونشم باشه که چه بهتر امید وارم خاطره عروسیه دایی توی ذهن دخترم جای بگیره...........با عکس گرفتن با فیلم گرفتن تا وقتی بزرگ یشه یاد آوری بشه واسش.   عکسهای عروسی دایی جون رو  بعد از عروسی حتما توی وبلاگش می زنم     پس فعلا خدا حافظ............... ...
1 شهريور 1393
1